گه دو تا مرد عاشق یه زن باشن توی کشورهای مختلف چی به سر این سه نفر میاد؟


ان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از

مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز

خودکشی نیست .

- توی ژاپن:

جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از

مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز

خودکشی نیست .

- توی اسپانیا:

مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن .

- توی انگلستان:

دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن

اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه .

- توی فرانسه:

خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی

مال دومی باشه .

- توی استرالیا:

دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه .

- توی قفقاز:

جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به فرار می ذاره باز اولی همین کار رو می کنه و این ماجرا دائما تکرار میشه .

- توی نروژ:

معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه

پایین و غائله ختم میشه .

- توی آفریقا:

قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاده بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن .

- توی مکزیک:

کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از دختر

مورد نظر دلسرد میشه و دخترک بی شوهر می مونه .

توی آمریکا:

حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه .

- توی ایران:

فقط پول موضوع رو حل می کنه پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار

تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن عاشق شکست خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید خودشو

بکشه یا رقیب رو از میدون به در کنه یا افسردگی می گیره

سردار در رقاص‌خانه

سردار در رقاص‌خانه

«پس اين پسره کجاست؟ کوشش؟»
سردار، ستاره روی دوشِش
فرياد کشيد «ميکشيمش!»
بی‌سيم کنار هردو گوشش
فرمانده لشکر است سردار

سردار، معاونی زبل داشت
کو لشگر و هنگِ مستقل داشت
او نيز ز دست «ساسی مانکن»
يک عقده‌ی گنده‌ای به دل داشت
پس صاحب ياور است سردار

سردار که جزم گشته عزمش
پيچيد به سر هوای رزمش
فرمود برای جلب «ساسی»
شخصاً بروم به جشن و بزمش
از بسکه دلاورست سردار

سردار مثال شاه عباس
ميخواست که بر زمين زند آس
ميگفت که جامه‌ی مبدّل
پوشم که شوم به شکل رقاص
با شاه برابرست سردار

رژ بر لب و گونه غرق سرخاب
زلف از پس کلّه ميخورد تاب
در آينه خويش را که ميديد
افتاد دهان حضرتش آب!
الحق که چه دلبرست سردار

پوشيد چو «قرتيان» لباسی
جين کج و کوله‌ی قناسی
شاه‌عباسی به مجلسی رفت
در هيئت پانک ناشناسی
بازيگر محشرست سردار

از سوی دگر در آن ميانه
يک عده‌ی بی‌خبر شبانه
با امر معاونش به آنجا
بردند هجوم وحشيانه
غافل که همان ور است سردار!

با حمله‌ی جمع پاسداران
کردند فرار جمله ياران
فرز است گروه زيرزمينی
از بابت اينچنين فراران!
تک مانده به سنگر است سردار!

با عينک دودی و کلاگيس
سردار که گشته از عرق خيس
تا خواست علم شود، گرفتند؛
او را ز عقب که «خفّه‌شو! هيس!»
اينش نه به باور است سردار!

در گوشه‌ی زيرزمين تاريک
بستند دهان او ز هر جيک
گفتند که «ساسی است و بايد
کردش! که نموده است تحريک!
کونش چه مدور است» (سردار)!

سردار نه فرصت کلامش
تا هيچ بگويد از مقامش
پشت سر او! هرآنکه آمد
يکذره نداشت احترامش!
گرچه ز همه سراست سردار!

آن لشگر مکتبی که بودند
آن شب همه ره به او گشودند
از ماست که بر شماست گفتند
همچون گل ِ پرپرش نمودند
پس هديه به رهبرست سردار!

فرداش خبر رسيد ايشان
با کبکبه‌ی هميشگی‌شان
هستند ز بعض اتفاقات
قدری متأثر و پريشان

چنديست مکدر است سردار!

هشدار جدی به دختران مجرد

 

 

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند . سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند . بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند . روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت . روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد . شادی خاصی کلاس را فرا گرفت . معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ " "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! " "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . " دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد . معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود . آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد . او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید . کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ " معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا" سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند . پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد . خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود . مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . " همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . " همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . " مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . " سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد . " معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد . سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد . بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد. اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟ هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود . بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید

امین امینی در شب کودتا دستگیر شد

  امین امینی دستگیر شد

z8xev0bm3h94s3n71ajn.jpg

سلام به بروبزززززچچچچچچ های بی معرفت که البته بی معرفت تر از خودم نیست

می خواستم آمارم رو طبق گفته علی(فرهاد) بدم

سرم خیییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شلوغه

آخه منم بععععععععععععععععععععععععله  

البته حرف ۱۵ آبان ۸۸ که متاهل شدم

الانم ارشد دزفول می خونم ترم ۳ هستم و مشغول ارائه و آماده کردن پروژه های این ترم هستم. از شرکت فولمن تهران جدا شدم و به قدس نیروی اهواز پیوستم.

و درگیر امتحانات پایان ترم و تدراکات عروسیم هستم اگه تشریف بیارین ۲۵ شهریور ۸۹ (ایشالا)

از همینجا هم همتون رو به جشن عروسیم دعوت می کنم.

۰۹۱۶۹۳۹۵۴۸۹ با ما تماس بگیرید دینگ دینگ

البته خودم قبل از عروسی به همه تماس میگیرم و رسما دعوتتون می کنم.

دلم واسه اون روزای دانشگاه شیراز خیلی تنگ شده .

همتون رو خیلی دوست دارم.

فعلا

 

سلام به همه

فرهاد جان اگه فقط من و تو یه سر بزنیم به اینجا . گردگیری کنیم ....

همه متاهل شدن و سرشون شلوغه .. چقد زود همه زن می گیرن ما که فعلا حالا حالاها مجرد خواهیم بود

بیایین یه چیزی بگین بابا

.....................................

تقدیم به جیگرکی

یاد حرف های قشنگت ..